Kar_Afarin_Ejtemaei

کار آفرینی اجتماعی

کارآفرینی اجتماعی چیست؟

کارآفرینی اجتماعی، جنبشی است با رشد سریع اما گسسته و پراکنده . با نگاهی به داده‌های نظرسنجی فراگیر کارآفرینی اجتماعی (که پراکندگی جغرافیایی و ساختار سازمان‌های اجتماعی در آمریکا را مشخص می‌کند) می‌بینیم که تنها یک پنجم سازمان‌های اجتماعی بودجه‌ای بیش از دو میلیون دلار دارند، تنها هشت درصد آن‌ها بیش از یک‌صد کارمند دارند و تنها شصت درصد آن‌ها در هشت سال گذشته پایه گذاری شده‌اند که در واقع مصادف با زمانی است که شرایط برای گسترش آن در جامعه مناسب بود.

اما حدود هشت سال پیش یا حوالی سال ۲۰۰۶ چه اتفاقی افتاد؟ و آیا این رشد سریع خبر خوبی است؟

پاسخ به این پرسش که در آن سال‌ها چه اتفاقی افتاد که شرایط مهیا شد و این سازمان‌ها به سرعت پایه‌گذاری شدند را می‌توان در بین داده‌هایی که دیوید بورنستين در پیش‌گفتار کتابش – چگونه دنیا را تغییر دهیم – ارائه داده، پیدا کنیم. در سال ۲۰۰۶ دو اتفاق بزرگ سازمان‌های اجتماعی را به صدر اخبار کشاند: یکی این‌که محمد یونس و بانک گرامین برنده جایزه صلح نوبل شدند. دیگری این که بیل گیتس اعلام کرد که با اختصاص همه وقتش به بنیاد خیریه‌اش، اولویتش را از تولید نرم‌افزار به ایجاد تاثیر اجتماعی تغییر داده است. در مقیاس بزرگتر، دو نسل در جامعه آمریکا به وضوح نشان دادند که علائق‌شان در راستای کمک به جامعه است.

به تازگی نتايج اولين نظرسنجی‌ از نسلی که در دهه‌های ۱۹۴۰ تا ۱۹۶۰ ميلادی که دوره انفجار جمعيت آمريکا است، به دنيا آمدند منتشر شده که نشان می‌دهد دست‌کم نيمی از آن‌ها، علاقمند به همکاری برای ایجاد تغيير در جامعه هستند. در خلال همين دوران ۱۹ هزار فارغ‌التحصیل با رتبه خوب، از سراسر آمریکا برای سازمان تیچ فور آمریکا (تدریس برای آمریکا) درخواست کار داده‌اند که ۱۰ درصد آن‌ها فارغ‌التحصيلان دانشگاه‌های برجسته‌ای چون «ييل» و «دارتموث» بودند.

از آن زمان سازمان تدریس برای آمریکا به یکی از بزرگ‌ترین استخدام کنندگان فارغ‌التحصیلان دانشگاه‌های برتر آمریکا تبدیل شده است. شرکت‌های بزرگی چون آی.بی.ام برنامه‌هایی درست کردند تا به بازنشسته‌ها آموزش لازم را بدهند و کمک کنند تا به مشاغلی در بخش‌های اجتماعی منتقل شوند. برنامه‌های پیشرو در مدیریت تجاری، ارایه واحدهای درسی را که مرتبط به شرکت‌های اجتماعی است را دوبرابر کرده‌اند. دانشکده‌های برجسته بازرگانی در سطح کارشناسی رسالت خود را تغییر داده‌اند و به طور صریح ارزش‌های اجتماعی را وارد آن کرده‌اند. همچنین تعداد درخواست‌ها برای همکاری در سازمان‌های اجتماعی مانند پژواک سبز (سازمانی غیرانتفاعی است که به سازمان‌های اجتماعی در سرمایه‌گذاری اولیه کمک می کند) افزایش زیادی یافته است.

همه این مثال‌ها برای این گفته شد که بگوییم این بخش، بازارش داغ است. حالا برویم سراغ پرسش دوم: آیا کارآفرینان اجتماعی نوع صحیحی از رشد را دنبال می کنند؟ با این تعداد زیاد سازمان‌های کوچک نوپا، آیا کارآفرینان اجتماعی در این خطر نیستند که تلاش‌هایی با هدف‌گذاری خوب اما بسیار گسسته و پراکنده ایجاد کرده‌اند که در نهایت نمی‌تواند تغییر زیادی ایجاد کند؟ البته این مسئله ریسک بزرگی است اما با در پیش گرفتن سه رویکرد زیر می‌توان از این خطر اجتناب کرد یا اثر آن را کم کرد. این سه راه‌حل کمک می‌کند که حتی کوچک‌ترین سازمان‌های اجتماعی بتوانند اثری بزرگ بر جای گذارند.

اول: به جای اندازه‌گیری سازمان‌ها، به دنبال سنجش تاثیرها باشید

دو تن از همکارنم با نام‌های جِف برداک و اَب گریندل در نوشته خود می‌گویند که حتی موفق‌ترین سازمان‌های اجتماعی نیز پاسخگوی بخش کوچکی از نیازها هستند. برای مثال، موضوع بیکاری جوانان را در نظر بگیرید. بزرگ‌ترین داستان موفقیت در این زمینه در آمریکا درباره سازمان «یِر آپ» است، سازمانی غیرانتفاعی که به جوانان محروم از آموزش عالی، مهارت‌های شغلی لازم را یاد می‌دهد تا بتوانند وارد بازار کار شوند. این سازمان بعد از یک دهه پایداری توانسته سالانه دو هزار کودک را برای آموزش تحت پوشش بگیرد. این درحالی است که هنوز بیش از شش میلیون جوان جویای کار در آمریکا نتوانسته‌اند کار پیدا کنند.

هر کارآفرین اجتماعی – در سازمانی بزرگ یا کوچک – نیاز دارد تا راهی برای حل مشکل پیدا کند. به جای گسترده کردن سازمان، باید به دنبال راهی باشیم که مشکل از بین برود. راهبردهای امیدبخش شامل راه‌حل‌هایی است که در سطح وسیع می‌توان از آن‌ها بهره گرفت. برای مثال با کمک فن‌آوری، مانند ارایه درس‌های آنلاین می‌توان آموزش را به شکل جهانی در دسترس همه قرار داد. یا برنامه‌های موبایل که اطلاعات ضروری بازار و اطلاعات آب و هوا را در اختیار کشاورزان فقیر در همه جای دنیا می‌گذارد. یا با تغییر هنجارهای اجتماعی مانند فرهنگ‌سازی برای ترک سیگار، بازیافت زباله و صرفه‌جویی توسط مصرف‌کننده‌ها می‌توان این کار را دنبال کرد.

میک جکسن، کارآفرین اجتماعی اهل اسکاتلند که بنیان‌گذار سازمان وایلدهارتز این اکشن (قلب‌های وحشی در عمل) است. سازمان خیریه‌ او از طریق ارائه وام‌های کوچک سعی در ایجاد شرکت‌هایی با اهداف انسان دوستانه در کشورهای در حال توسعه دارد. میک در تلاش است تا نسلی بار بیاورد که کارآفرینی را با اقتصاد عادلانه پیوند بزند. او سعی می کند با ایجاد رقابت بین مدارس و دانشگاه‌ها در سراسر بریتانیا، درآمدی ایجاد کند که صرف دادن وام‌های کوچک برای ایجاد شرکت‌‌هایی کوچک در کشورهای در حال توسعه می‌شود.

دوم: تنها به مدیریت سازمان اکتفا نکنید، همکاری‌ها را هدایت کنید

جهان در تلاش است به جای ایجاد ارزش از طریق تکرار (ساختن، بزرگ شدن و موثرتر کار کردن) به سمت ایجاد فضایی برود که در آن تغییر خود باعث تغییر بیش‌تر می‌شود. در چنین جهانی به مدیرانی نیاز است که بتوانند در این فضایی که خیلی متقارن و همگن نیست، درک لازم ورای چهاردیواری سازمان خودشان را داشته باشند.

بیل درایتون بنیان‌گذار و مدیر آشوکا تاکید می‌کند که باید مهارت مدیریت و رهبری «گروه‌هایی مملو از گروه‌های دیگر» را یاد بگیریم. برای مثال به سرعت روش‌های نوین در درمان سرطان فکر کنید و این‌که چگونه مدیران مراکز تحقیقاتی، اشتراک دانسته‌ها و یافته‌ها را بین آزمایشگاه‌ها در سراسر قاره‌ها و اقیانوس‌ها هدایت می‌کنند . یا کشیش کوابنا دارکو در غنا را در نظر بگیرید که کمک کرد که بخش سرمایه‌گذاری خرد کشورش، با ایجاد همکاری بین نهادهای غیردولتی بین‌المللی و شرکت نوپای خودش پایه گذاری شده و ده‌ها هزار موسسه اعتباری در شهرها و روستاها ساخته شود.

سوم: صدای کسانی که در پی خدمت به آن‌ها هستید را منعکس کنید

همان‌طور که همکارم، ویلا سلدن، می‌گوید، حتی اگر صداهایی بسیار دور و پرت یا بسیار کوچک ندای تغییر سر می دهند، همیشه آن‌ها را منعکس کنید. چرا که وقتی با هم متحد شوند و برخواسته از اعتباری عمیق باشند، می‌توانند تغییری بزرگ ایجاد کنند. هر کار‌آفرین اجتماعی اگر می‌خواهد برای یک گروه محروم کاری کند که خودشان به کمک خودشان بلند شوند، باید در ابتدا بتواند صدای آن‌ها را بلند کند.

کارآفرین اجتماعی باید راهی پیدا کند که به افراد تحت پوشش‌ خود کمک کند تا مالکیت و تاثیر و کنترل را بر راه‌حل‌هایشان داشته باشند. برای مثال راضیه جان، بنیان‌گذار مرکز تحصیل زابلی (سازمانی غیرانتفاعی که در راستای توانمندسازی زنان و دختران افغانستان فعال است) به دختران افغانستان از طریق ارایه تحصیل رایگان کمک می‌کند تا بتوانند در خانه‌هایشان و در اجتماع، حرف‌شان را بزنند و خواسته‌هایشان را بیان کنند. در کالیفرنیا، ماریسیو لیم میلر برنده جایزه مک آرتور و بنیان‌گذارسازمان ابتکار در استقلال خانواده (سازمانی غیرانتفاعی که در راستای توانمند‌سازی خانواده‌های کم درآمد فعال است) کمک کرد تا نه تنها خانواده‌های کم درآمد مسیر خود را برای پویایی اقتصادی پیدا کنند، بلکه به سرمشقی برای دیگران هم تبدیل شوند.

این‌ها شاید چالش‌های گیج کننده‌ای باشد، اما خوب، کار واقعی هر کارآفرین همین است. شعری از وندل بری، شاعر و فعال محیط زیست مشهور آمریکایی است که به خوبی همه چیز را می‌گوید:

شاید
زمانی که ما دیگر نمی‌دانیم چه کاری باید بکنیم، آن زمانی است که ما بالاخره کار واقعی‌‌مان را پیدا کرده‌ایم .
زمانی که ما دیگر نمی‌دانیم چه راهی باید بپیماییم، آن زمانی است که ما بالاخره سفر واقعی‌‌مان را پیدا کرده‌ایم.
ذهنی که گیج‌ نشده باشد، ذهن مشغولی نیست
بخار وقتی جمع می‌شود و گیر می‌افتد، سوت می‌کشد.
—————————————-
این مطلب نوشته کیتی اسمیث میلوی است. او یکی از شرکا در سازمان بریج‌اسپن است که به راه‌اندازی مشارکت‌های اجتماعی کمک می‌کند. اصل این نوشتار را در تارنمای هاروارد بیزینس ریویو می‌توانید مشاهده کنید. متن ترجمه شده به فارسی ویرایش‌ و خلاصه نیز شده تا برای خواننده رسا باشد.
منبع http://yarikadeh.com